سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حس خانمها

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی

   تابه می کوبه تو سرش.


مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟


زنش جواب میده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا

 کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود ...


مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته

 بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود.

زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه .




نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند 


.



سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش !


بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟
 


 




زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود! 



.


.


نتیجه اخلاقی 2: متاسفانه خانمها همیشه درست حس میکنند.


کمی بخندیم

من مرد ها رو دوست دارم. برای این که در کل ساختار های فکری ساده تری از ما دارند.
   درکشون به مراتب از درک زن ها ساده تره... هر چی که ما پیچیده ایم مرد ها ساده اند.
   اونا موجودات قوی ای هستند که ما رو حمایت می کنند.

  · وقتی با یه مرد به یه کافه میری هیچ لذتی بالا تر از این نیست که درو برات باز می کنه
   و مثل یک جنتلمن صندلی رو برات می کشه و تو می شینی.

· خیلی با ادب تو رو مهمون می کنه.

· وقتی چیز سنگینی داری برات اونو حمل می کنه.

· وقتی توی خونه کمد و یخچالو هر چیز سنگین دیگه ای داری برات جا به جا می کنه بدون هیچ منتی!

· مرد این موجود دوست داشتنی ساده که ما کمتر تونستیم درکش کنیم و عمرمونو خیلی احمقانه
   به مبارزه با اون پرداختیم، همیشه مسئول کار های سنگین و سخته.

· خدا می دونه اگه مرد نبود، ما از کدوم کیسه ای این همه خرج می کردیم؟

· و بعد این که مرد با همه کار کردن سختش، چقدر سخاوتمندانه برای ما چیزای خوب می خره

· اگه مرد نبود چه کسی برای ما این همه لباسا و جواهرات خوشگل می خرید؟
  اصلن اگه مردا نبودن ما به چه بهانه ای این همه لباسای خوشگل طراحی می کردیم و می پوشیدیم؟

· و این همه جینگول پینگول به خودمون آویزون می کردیم؟

· ما خیلی وقتا فقط برای مردا آرایش می کنیم؟

· مردا باعث شدن که ما خوشگل تر به نظر برسیم.

· اگه تمام دوستای تو که دخترند ازت تعریف کنند که چقدر این دفه ابروهاتو قشنگ برداشتی،
   خداییش با یه بار گفتن یه مرد می تونی عوضش کنی؟

· آخه ما چرا انقدر ناجوانمردانه با مردا رفتار می کنیم؟

· ما به جای دشمنی و جنگ و انتقام، حقیقتن می تونستیم خودمونو به محبت مردونه بسپاریم؟

· چرا به خودمون دروغ می گیم؟

· اگه مردا نبودن ما زنده بودیم، زندگی می کردیم، برای خودمون خرید می رفتیم و برای خودمون چیز می خریدیم،
  اما اون حمایت عاطفی عمیقی که یه مرد به زن می ده چه کسی به ما می داد؟

· همه ما یادمونه که وقتی بچه بودیم و سفر می رفتیم عاشق این بودیم که بابامون دستمونو
   تو خیابون تو دستش بگیره و حمایتمون کنه.

· جلوی در مغازه ها نق می زدیم و عروسک می خواستیم و هیچ وقت
   پدرمون نمی تونست مقاومت کنه و اونو برای ما می خرید.

· چرا ما به جای انتقامو بد جنسی خودمونو نمی سپریم به حمایت و محبت مردانه؟

· چرا ما با نق زدن مردامونو داغون می کنیم؟

· به نظرم هیچی برای یه مرد از این جذاب تر نیست که بهش یاداوری کنیم که چقدر بهش احتیاج داریم.
  چقدر روح مردانه اش به ما آرامش می ده. چقدر این که در مورد ما در مورد لباسمون و رنگ و مدل موهامون
  و مدل این دفه ابرو ها مون نظر می ده، ما رو خوشحال می کنه.

· چقدر وقتی که در کنارشیم و اون دست تو جیبش می کنه، برای ما خرید می کنه
   و آژانس می گیره تا مثل یه لیدی برمون گردونه خونه، به ما اطمینان و آرامش می ده.

· به نظرم به عنوان کسی که همه نظریات فمینیستی رو خونده و خیلی هم مدافع حقوق زنان هست،
   ما با ندیده گرفتن مرد ها به خودمون و به اونا ظلم کردیم. اگر مردانه گی یه  مردو در نقش یه حامی
   قوی ندیده بگیریم، اونو نابود کردیم و خومونو بیشتر.

· ما با حضور مرد هاست که هویت زنانه پیدا می کنیم.

· حقیقتا توی دنیا چیزی قشنگ تر از تصویر مردی که جفتشو توی بغل حمایتگرش گرفته هست؟

· مردی که کتشو وقت سرما روی شونه های عشقش می اندازه؟

   اگه مرد نبود

· وقتی که گریه می کردیم، شونه های مردونه کی پنای ترسا و دلهره هامون می شد؟

· اگه مرد نبود چه کسی وقت ترس ها به ما پناه می داد؟

· چه کسی وقتی همه در رویارویی با احساساتمون حال بدی داشتیم تصمیم قاطع
   و منطقی می گرفت و حرف آخر را می زد؟

· چه کسی توی بحران های زندگی مسئولانه قدم اول را برمی داشت؟

· کی اشکامونو پاک می کرد؟

· کی چتر حمایت گرشو روی سرمون باز می کرد؟

· ما برای کی این همه خوشگل می کردیم؟

· به چه امیدی می رفتیم این همه موهامونو رنگ می کردیم هر ماه و ابروهامونو برمی داشتیم؟

· اصلا به چه امیدی زندگی می کردیم؟ "

 · ــــــــــــــــــــــــــ ·

  و در آخر اگر مرد نبود، کی سوسکها رو می کشت؟....

  قبول کن، مرد موجود!!!

  خیلی خوب و مفیدیه


چرا پشت سر مسافر آب بر زمین می ریزند؟

می دانید چرا پشت سر مسافر آب بر   زمین می ریزند؟  

هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه  می‌کرد. هرمزان که یکی از فرمانداران جنگ قادسیّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر در نتیجه خیانت یک نفر با وضعی ناامید کننده روبرو شد، نخست در قلعه‌ای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری، فرمانده عربها آگاهی داد که هر گاه او را امان دهد، خود را تسلیم وی خواهد کرد. ابوموسی اشعری نیز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و ویرا به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد. با این وجود، ابوموسی اشعری دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را که در آن قلعه اسیر شده بودند، گردن بزنند. (البلاذری، فتوح البُلدان، به تصحیح دکتر صلاح‌الدیّن المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468)

پس از اینکه عربها هرمزان را وارد مدینه کردند، ... لباس رسمی هرمزان را که ردائی از دیبای زربفت بود که تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را که «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و ویرا به مسجدی که عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تکلیف هرمزان را تعیین سازد. عمر در گوشه‌ای از مسجد خفته و تازیانه‌ای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش کرد: «پس امیرالمؤمنین کجاست؟» تازیهای نگهبان به عمر اشاره‌ای کردند و پاسخ دادند: «مگر نمی‌بینی، آن امیرالمؤمنین است

... سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست کمی با هرمزان گفتگو کرد و سپس فرمان داد، او را بکشند.

هرمزان درخواست کرد، پیش از کشته شدن به او کمی آب آشامیدنی بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت کرد و هنگامی که ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشامیدن آب درنگ کرد. عمر سبب این کار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم دارد، در هنگام نوشیدن آب، او را بکشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، کشته نخواهد شد. پس از اینکه هرمزان از عمر این قول را گرفت، آب را بر زمین ریخت. عمر نیز ناچار به قول خود وفا کرد و از کشتن او درگذشت. این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند


پیکر آیت الله آقا سید محمد کاظم قزوینی

پیکر آیت‌الله آقا سید محمد کاظم قزوینی به همراه کتاب روی سینه‌اش «فاطمة الزهراء من المهد الی اللحد؛ فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت» پس از 17 سال، سالم از قبر خارج شد.

 
آیت‌الله سید محمد باقر فالی امروز در گفت‌وگو با فارس در خرمشهر اظهار داشت: مرحوم آیت الله آقا سید محمد کاظم قزوینی از منبری‌ها و نویسندگان مهم حوزه علمیه کربلای معلی بودند. ایشان فرزند مرحوم آیت‌الله العظمی آقا سید ابراهیم قزوینی هستند که در سن کودکی پدرشان را از دست داده و یتیم شده و در دامان مرحوم عمویشان آیت الله سید صادق قزوینی ـ پدر آیت آلله سید مرتضی قزوینی که هم اکنون امام جماعت حرم امام حسین (ع) هستند ـ پرورش یافتند.
 
وی خاطرنشان کرد: آن مرحوم در کنار خدمت به منبر اهل بیت (ع)، کتاب‌های متعددی تالیف کرده‌اند که از جمله آن " الامام علی من المهد الی اللحد "، "فاطمه الزهرا من المهد الی اللحد "، "الامام جواد من المهد الی اللحد "، "الامام هادی من المهد الی اللحد "، "الامام العسکری من المهد الی اللحد "و همچنین "الامام المهدی من المهد الی الظهور " است.
 
آیت الله فالی در ادامه با یادآوری اینکه "این عالم ربانی با توجه به دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان حنجره، 17 سال پیش در شهر مقدس قم دار فانی را وداع گفتند تصریح کرد: هفده سال پیش پس از تشییع عظیم و پرشور، پیکر پاک و مطهر آیت الله سید محمدکاظم قزوینی در حسینیه کربلایی‌های مقیم قم در محراب حسینیه دقیقاً زیر منبری که سال‌های سال عرض ارادت به اهل بیت می‌کردند به خاک سپرده شد.
 
وی ادامه داد: روی سینه آن مرحوم کتاب «فاطمه الزهرا من المهد الی اللحد؛ فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت»را قرار داده بودند. این کتاب به زبان‌های مختلفی از جمله زبان فارسی ترجمه شده است. هم اکنون پس از 17 سال در پی توسعه حرم حضرت فاطمه معصومه (س) از خانواده ایشان می‌خواهند که حسینیه مذکور با توجه به همجواری با حرم مطهر تخریب شود، قبر ایشان نبش شد و مشاهده شد بدنشان تازه، کفن دست نخورده و سالم و کتاب فاطمه زهرا(س) از ولادت تا شهادت کماکان بر روی سینه مبارک شان قرار دارد.
 
به گفته این خطیب توانا و برجسته منبر اهل بیت (ع)، هم اکنون پیکر نورانی آیت الله آقا سید محمد کاظم قزوینی موقتاً در یکی از سردخانه های شهر مقدس قم است تا ان‌شا ءالله ترتیبات لازم برای انتقال آن به کربلای معلی فراهم گردد و در کنار حرم حضرت آقا امام حسین (ع) آرام گیرد.
 
مرحوم آیت اللّه سید محمّد کاظم قزوینی به سال 1348ه.ق در شهر مقدّس کربلا در خانواده علم و تقوا چشم به جهان گشود. نسب این مرد بزرگ به حضرت امام موسی بن جعفرعلیه السلام می‌رسد. وی با وجود آن که در آغاز جوانی از نعمت والدین محروم شدند، با این همه در راه کسب علم و کمال از پای ننشست، پس از تکمیل سطح در حوزه علمیه کربلا سال‌ها در دروس خارج فقه و اصول علمای بزرگ آن سامان شرکت کرد، آنگاه از راه تألیف و خطابه و منبر و تدریس فقه و اصول و تفسیر مشغول خدمت شد.
 
دیری نگذشت که به واسطه امر به معروف و نهی از منکر و موضع‌گیری‌های شجاعانه وی در برابر حاکمان مستبدّ عراق، تحت تعقیب قرار گرفت و بارها به زندان افتاد و متحمل سخت‌ترین زحمات و شکنجه‌ها شد، حتی آخرین بار به اعدام محکوم شد که به دنبال آن پس از ماه‌ها زندگی مخفی از عراق خارج شد و بعد از مسافرت به چند کشور اسلامی در نهایت به ایران آمد، و بعد از عمری تلاش و جهاد و فداکاری و انجام خدمات علمی و دینی در روز سیزدهم جمادی الثانی سال 1415ه’.ق در شهر مقدس قم به دیار باقی شتافت.


بغداد آهنگرى

گویند: در بغداد آهنگرى را دیدم که دست در میان آتش مى کرد و آهن تفتیده به دست مى گرفت و آن را کار مى فرمود. گفتم : این چه حالت است؟

گفت: قحط سالى بود. زنى صاحب جمال به نزد من آمد و گفت : مرا طعام ده که کودکان یتیم دارم. گفتم: ندهم تا که با من راست نگردى. آن زن برفت و دیگر روز باز آمد. همان سخن گفت و همان جواب شنید. روز سیم آمد و گفت: اى مرد! کار از دست برفت. بدانچه گفتى تن در دادم؛ اما به خلوتى باید که کسى ما را نبیند.

آن زن را در خانه بردم و در خانه بستم و خواستم که قصد وى کنم. گفت: اى مرد! نه شرط کرده ایم که خلوتى باید که کسى ما را نبیند. گفتم: که مى بیند؟ گفت: خداى مى بیند که پادشاه به حق است و چهار گواه عدل: دو که بر من موکلند و دو (که) بر تو.

سخن آن زن در من اثر کرد. دست از وى بداشتم و وى طعام دادم. آن زن روى به آسمان کرد و گفت: خداوندا! چنانکه این مرد آتش شهوت بر خود سرد گردانید، آتش دنیا و آخرت را بر وى سرد گردان.

پس آنچه مى بینى به برکت دعاى آن زن است.