سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بقیه کرامات امام

ناگهان ارتباط امام قطع شد

قلب امام در تمام مدت شبانه روز توسط دستگاه مانیتور تحت کنترل و نظارت دکترها بود. در هر 24 ساعت دو نفر دکتر و دو پرستار همیشه آماده بودند که اگر مسأله ای برای امام پیش آمد فورا دست به کار شوند. یک بار دکترها زنگ زدند و گفتند ارتباط ما با امام قطع شده این چیز عجیبی بود برو ببین امام کجاست؟ رفتم داخل اطاق دیدم ایشان نیست. قسمتهایی را که قدم می زدند نگاه کردم نبود به دفتر زنگ زدم. یکی از نوه های امام آنجا بود گفتم : آقا طرف شما هستند؟ گفت نه. به حاج عیسی گفتم: حاجی برو ببین آقا کجاست. ایشان هم رفت هر کجا را که بود جستجو کرد آقا نبود. خودم دوباره به اطاق ایشان مراجعه کردم دیدم آقا توی ایوان اطاق ایستاده اند و به طرف آسمان نگاه می کنند بعد دکترها گفتند حالا ارتباط برقرار شد. (14)

معانقه گرمی کردند

امام نسبت به شهید اشرفی اصفهانی علاقه خاصی داشتند. در آخرین ملاقاتی که آن شهید بزرگوار با امام داشت امام با ایشان معانقه گرمی کردند. به طوری که برای ایشان سابقه نداشت. پس از پایان ملاقات آقای اشرفی به بنده فرمودند من از برخورد امام چنین دریافتم که این آخرین ملاقات من خواهد بود. دقیقا یک روز بعد از دیدار با امام به شهادت رسیدند. (15)

با هم عکس بگیریم

آیت الله شهید اشرفی اصفهانی قبل از شهادت می گفتند: این بار که به محضر امام رفتم ایشان طور دیگری به من نگاه کردند و گفتند: «با هم عکس یادگاری بگیریم» . (16)

مطمئن باشید در این عملیات پیروز می شوید

در اولین سالگرد رحلت امام در معیت برادر محسن رضایی و جمعی از مسؤولین و فرماندهان سپاه برای عرض تسلیت به یادگار امام به بیت امام رفته بودیم. در این جلسه که همه از فراق آن عزیز سفر کرده به سختی گریه می کردیم برادر محسن رضایی در حالی که به شدت متأثر بود و می گریست گفت: ما هر وقت مشکلی در جنگ و عملیاتها داشتیم این امام بود که به آن روح مطمئن و بزرگی که داشتند به کمک ما می آمدند و مشکل ما را مرتفع می نمودند. ایشان از جمله به تک عراق قبل از عملیات فتح المبین که باعث نگرانی شدید و تردید فرماندهان عملیاتی، برای آغاز این عملیات شده بود، اشاره کرد و گفت: برای تعیین تکلیف با یک شکاری اف 5 در عرض ده دقیقه از دزفول به تهران آمدم. با اینکه شب و امام ملاقاتی نداشتند ما را پذیرفتند. مشکل را که خدمت ایشان مطرح کردیم و گفتیم ممکن است عراق از عملیات ما مطلع شده باشد امام با یک دنیا آرامش و امید و اطمینان به من فرمودند: «شما مطمئن باشید که در این عملیات پیروز می شوید، بروید و هیچ تردیدی به خودتان راه ندهید.» برادر رضایی می گفت: «در حقیقت ما نتایج افتخار آفرین عملیات فتح المبین را مدیون این قوت قلبی می دانیم که امام با آن نفس گرمشان در فرماندهان و رزمندگان اسلام ایجاد کردند. (17)

هر چه سریعتر پیام را به مدینه مخابره کنید

امام طبق سنت هر ساله در آستانه حج، پیامی به حجاج بیت الله می دادند. در سال 66 که به حج رفتیم، از ابتدای پیاده شدن در جده تا راهپیمایی مدینه، از برخورد دولت و مأموران سعودی بسیار راضی بودیم و اصلا تصور نمی کردیم که دولت سعودی با ایران و ایرانی این قدر با احترام برخورد کند. پیش بینی تمامی برادران دست اندرکار حج این بود که: «امسال شاهد یکی از باشکوهترین مراسم حج خواهیم بود» .

احمد آقا فرزند برومند امام نقل می کرد: هنگامی که مقدمه و آیه ای را که در صدر پیام استفاده شده بود، دیده بود متعجب شد و دچار حیرت از اینکه چرا امام در این پیام حجاج را به شهادت و هجرت حسین گونه فرا خوانده اند! احمد آقا می گفت: «وقتی پیام را مطالعه کردم، باور این قضیه برایم بسیار ثقیل بود.» این پیام را به آقای انصاری نشان دادم که ایشان هم نظر بنده را داشت. بعد از اینکه آقای انصاری هم نظر داد خدمت امام رفتم و به ایشان عرض کردم: آقا! تنها نظر من نیست، بلکه برادران دیگر هم معتقدند که آیه و مقدمه ای که در صدر مطلب به کار رفته است، هیچ گونه سنخیتی با مراسم و مناسک حج ندارد. امام فرمودند : «هر چه سریعتر این پیام را به رسانه های گروهی و حجاج ایرانی در مدینه مخابره نمایید .» هنگامی که این پیام مخابره شد، بنده و آقای کروبی آن را برای سایر دست اندرکاران حج قرائت کردیم. ما هم بسیار شگفت زده شدیم که چه سنخیتی بین مراسم حج و آیه مبارکه است . از مدینه با بیت تماس گرفتیم. احمد آقا گفت: من هم این مطلب را با امام در میان گذاشته ام، اما ایشان فرمودند: پیام را با این آیه و مقدمه مخابره نمایید» .

این پیام در روز اول ذیحجه صادر شد و فاجعه خونین مکه در روز ششم ذیحجه به وقوع پیوست . که این قضیه بیش از پیش مبین عرفان بالا و از معجزات کم نظیر حضرت امام است. (18)

 

 

 از آن روزی که پیش امام رفتم

دوستی داشتم به نام آقای عرب که از طلبه های قدیمی اصفهان و از ارادتمندان امام بود . حدود پانزده سال بود که از بیماری شدید زخم معده رنج می برد. به طوری که اصلا نمی توانست گرسنگی را تحمل کند و روزه بگیرد. دکترها گفته بودند بر روی معده ایشان باید عمل جراحی انجام بشود. پس از پیروزی انقلاب وقتی امام به تهران آمدند و از آنجا به قم رفتند، روزی آقای عرب به من گفت: من یکبار خدمت امام مشرف شدم ولی به ایشان هیچ چیز نگفتم. فقط نیت کردم که خوب بشوم تا بتوانم امسال روزه بگیرم.

سال 1363 وقتی به مشهد مقدس رفته بودم دوباره آقای عرب را دیدم. می گفت: الآن دو سال است که دارم روزه می گیرم. از آن روزی که پیش امام رفتم و خواستم که بیماری من خوب شود و امام مرا دعا کردند به طور کلی بهبود پیدا کرده ام. (19)تأثیر دعای امام

به بیماری عصبی سختی دچار شده بودم و به همین منظور به خارج از کشور برای مداوا رفتم . معالجه این بیماری مدتها طول کشید. تقریبا به تمامی پزشکان مجرب داخل و حتی چندین پزشک در خارج از کشور مراجعه کرده بودم، لیکن از نزد همه آنها ناامید بازگشتم. حتی میان دوستان شایع شد، فلانی علاج پذیر نمی باشد و برای جانشینی وی در ژاندارمری باید فکری کرد. اعضای خانواده ام نیز کم کم مأیوس شده بودند و خلاصه امید برای درمانم بسیار پایین بود. خدمت امام رسیده سلامی عرض کرده و گفتم: «دکترها مرا جواب کرده اند و این به معنی آن است که از نظر طبی من علاج ناپذیرم. از شما خواهشی دارم و آن اینکه برایم دعا کنید، که ان شاء الله بهبودی یابم و بتوانم به خدمتگزاری ادامه دهم.» امام دعا کردند و خدا را شاهد می گیرم که از آن پس رفته رفته حال من بهتر شد. (21)

قندها را تبرک کردند

یک روز آقای خلیلی که از افراد متدین و شاغل در هلال احمر است مضطربانه تلفن کرد که یکی از برادران بسیار خوب به نام آقای اکبری در جبهه مجروح و ترکش به مغزش اصابت کرده، حالش بسیار وخیم است. پزشکان به او جواب رد داده اند و از بهبود او مأیوسند. تنها امید، به خدا و دعای امام است. به این ترتیب، از حقیر مصرانه خواست که چند حبه قند خدمت امام ببرم تا با دست امام، تبرک و به آن دعا بخوانند و برای بهبود مجروح دعا کنند. مقداری قند خدمت امام بردم و مطلب را به عرض رساندم. ایشان قندها را تبرک و به آنها دعا خواندند و سپس برای سلامتی او دعا کردند. وقتی به دفتر برگشتم، آقای خلیلی خود را به دفتر رسانده بود. قندها را گرفت و با عجله برگشت.

چند روز بعد، تلفن زد و ذوق زده و گریان، تشکر کرد و مژده داد که دوستش از خطر گذشته و پزشکان از بهبود او مبهوت شده اند. چند ماه بعد دوباره تلفن زد و ضمن تشکر مجدد، برای مجروح شفا یافته درخواست کارت برای تشرف و دستبوسی امام کرد که با نشاط و سلامت تشرف یافت.

ایشان برایم نقل کرد: فلان پزشک متخصص معروف که در جریان معالجه من بود و به طور قطع از بهبودم اظهار یأس کرده بود، بعد از این ماجرا با صراحت به من گفت: ما دکترها به معجزه اعتقاد نداریم، ولی وقتی، مثل شما را می بینیم که بعد از آن وضعیت، ناگهان همه چیز عوض می شود و بعد از چند روز، روی پای خود راه می روید، ناچار می شویم که به معجزه اعتقاد پیدا کنیم. (24)

گویا می دانستند

گویا به امام الهام شده بود و ایشان می دانستند که در ماه خرداد رحلت می کنند چون در یکی از اشعارشان می فرمایند: انتظار فرج از نیمه خرداد کشم. (25)

راضی نیستم تعریف کنید

حاج احمد آقا چند روزی پس از رحلت امام از قول مادر گرامیشان نقل می کرد: حدود یک ماه و نیم قبل از عمل جراحی، امام خوابی دیدند و این خواب را برای همسرشان تعریف کردند و متذکر گشتند: «در زمان حیاتم، راضی نیستم برای کسی تعریف کنید.» امام خواب دیدند فوت کرده اند و حضرت علی (ع) ایشان را غسل و کفن کرده و برایشان نماز خوانده اند و سپس امام را در قبر گذاشته و از ایشان پرسیده اند حالا راحت شدید؟ امام عرض کرده اند: در سمت راستم خشتی است که ناراحتم می کند، در این موقع حضرت علی (ع) دستی به ناحیه راست بدن امام کشیدند و ناراحتی امام مرتفع گشت. (26)

با امام روبوسی کردند

یکبار خواب دیدم که من و آقای خمینی در خانه کعبه مشغول طواف بودیم و ناگهان متوجه شدم حضرت رسول (ص) به سرعت به من نزدیک می شوند. همین طور که حضرت نزدیک می شدند برای اینکه به آقای خمینی بی احترامی نکرده باشم، خودم را کنار کشیدم و به آقای خمینی اشاره کردم و گفتم: یا رسول الله! آقا از اولاد شما هستند.

حضرت رسول (ص) به آقای خمینی نزدیک شدند، با ایشان روبوسی کردند و بعد به من نزدیک شدند و با من روبوسی کردند و بعد لبهایشان را به روی لبهای من گذاشتند و دیگر برنداشتند و من از شدت شعف از خواب پریدم به طوری که داغی لبهای حضرت رسول (ص) را روی لبهایم هنوز حس می کنم. (27)

پیامبر امام را در آغوش گرفتند

بنا به اطلاع موثق آیت الله العظمی گلپایگانی شنبه شب مورخ 13/3/68 مقارن با ساعت رحلت امام بعد از اینکه در ساعت ده و نیم شب مشغول استراحت می شوند ساعتی بعد با حالتی مضطرب از خواب بیدار شده و از خادم خود می خواهند که سریعا با آیت الله خامنه ای تماس گرفته و از ایشان حال امام را جویا شود. ایشان در پاسخ به سؤال علت این امر، خوابی را که چند لحظه قبل دیده بودند به این مضمون نقل می کنند: «در خواب دیدم جلسه ای است که در آن پیامبر اکرم (ص) و همه ائمه معصومین (ع) حضور دارند. پس از مدتی در باز می شود و حضرت امام خمینی وارد اطاق می شوند. همه ائمه معصومین و پیامبر به احترام ایشان از جا بر می خیزند و پیامبر اکرم (ص) امام خمینی را در آغوش گرفتند و ایشان را غرق بوسه نمودند . که در این حالت مضطربانه از خواب بیدار شدم» . (28)

نمی توانستم عکسی بگیرم

یکی از دوستان از قول آقای فراهانی از اعضای بیت امام نقل می کرد: وقتی پیکر مطهر امام برای انجام مراسم غسل و تکفین به حیاط منزل کوچکی که محل ملاقاتهای ایشان با مردم و مسؤولین در طی مدت اقامتشان در جماران بود منتقل شد: وقتی بدن امام غسل داده می شد، هر چقدر سعی می کردم که با دوربین از پیکر امام عکس بگیرم با کمال ناباوری مشاهده می کردم که دوربین با اینکه هیچ نقصی نداشت قادر به عکسبرداری از جسد امام نیست و آخر الامر هم برغم چند بار تلاش نتوانستم از پیکر مطهر امام عکسی تهیه نمایم. (29)

با توسل به امام مشکلاتم حل می شود

من به عنوان کسی که در طول حیات امام در خدمت ایشان بوده ام و به عنوان یک خدمتگزار همواره مورد محبتشان قرار داشته ام، عرض می کنم که هم اکنون که چند سال از رحلت آن عزیز بزرگوار می گذرد. هر گاه در زندگیم مورد و مشکلی باشد به ایشان متوسل می شوم. و صادقانه می گویم مسایلم برطرف و مشکلاتم حل می شود و گاه که برای برخی امور از ایشان راهنمایی می خواهم، امام عزیز به این حقیر که افتخار خدمتگزاری به مرقد پاک و منورشان را دارم راه را نشان می دهند. (30)

پی نوشت ها:

.1 خدیجه ثقفی (همسر امام) ندا ش .12 ایشان به دلیل زندگی در تهران و عدم علاقه به زندگی در قم در ابتدا پاسخ صریحی به خواستگاری امام نداده بودند ولی پس از دیدن این خواب نظر مثبت دادند.

.2 حجة الاسلام و المسلمین سید عبدالحسین امام.

.3 آیت الله محمد هادی معرفت.

.4 این سفر قبل از تبعید امام بوده است.

.5 آیت الله سید احمد نجفی.

.6 آیت الله حائری شیرازی پیام انقلاب ش .89

.7 حجة الاسلام و المسلمین محتشمی.

.8 حجة الاسلام و المسلمین محمد رضا رحمت.

.9 حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان.

.10 امید انقلاب ش .138

.11 حجة الاسلام و المسلمین سید محمد کوثری پا به پای آفتاب ج 4 ص .125

.12 محمود مرتضایی فر.

.13 سید رحیم میریان.

.14 حجة الاسلام و المسلمین محمد اشرفی اصفهانی روزنامه کیهان 23/7/ .64

.15 حجة الاسلام و المسلمین ادیب روزنامه کیهان 22/7/ .68

.16 غلامعلی رجایی شریک صلوات.

.17 حجة الاسلام و المسلمین امام جمارانی.

.18 حجة الاسلام و المسلمین سید محمد رضا سجادی اصفهانی پا به پای آفتاب ج 3 ص .231

.19 حجة الاسلام و المسلمین حسن ثقفی پا به پای آفتاب ج 1 ص .147

.20 حسین شهرزاد شاهد ش .186

.21 سردار سرتیپ پاسدار علی فضلی.

.22 حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان در سایه آفتاب ص .167

.23 حمید انصاری مصاحبه رادیویی.

.24 پلیس انقلاب ش .100

.25 آیت الله شهید مرتضی مطهری روزنامه رسالت 11/2/ .73

.26 نور علم دوره 3 ش 7 ص .138

.27 غلامعلی رجایی.

.28 حجة الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی.


کرامات روح الله

کرامات

اینها امامان من هستندقبل از ازدواج با امام من خوابهای متبرک می دیدم، خواب هایی می دیدم که فهمیدم این ازدواج مقدر است. آن خوابی که دفعه آخری دیدم و کار تمام شد حضرت رسول (ص) امیر المؤمنین (ع) و امام حسن (ع) را در یک حیاط کوچکی دیدم که همان حیاطی بود که بعدها امام برای عروسی آن را اجاره کردند. همان اتاقها با همان شکل و شمایل که در خواب دیده بودم. حتی پرده هایی که بعدا برایم خریدند همان بود که در خواب دیده بودم. آن طرف حیاط که اتاق مردانه بود پیامبر (ص) و امام حسن (ع) و امیر المؤمنین (ع) نشسته بودند و در این طرف حیاط که اتاق عروس شد من بودم و پیرزنی با یک چادر که شبیه چادر شب بود و نقطه های ریزی داشت و به آن چادر لکی می گفتند. پیرزن ریزنقشی بود که او را نمی شناختم و با من پشت در اتاق نشسته بود. در اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه می کردم. از او پرسیدم: «اینها چه کسانی هستند؟» پیرزن که کنار من نشسته بود گفت: «آن روبرویی که عمامه مشکی دارد پیامبر (ص) است. آن مرد هم که مولوی سبز دارد و یک کلاه قرمز که شال بند به آن بسته شده (و آن زمان مرسوم بود در نجف هم خدام به سر می گذاشتند) امیر المؤمنین (ع) است.» این طرف هم جوانی بود که عمامه مشکی داشت و پیرزن گفت که: «این امام حسن (ع) است.» من گفتم: «ای وای این پیامبر (ص) است و این امیر المؤمنین (ع) است» و شروع کردم به خوشحالی کردن. پیرزن گفت : «تویی که از اینها بدت می آید! !» من گفتم: «نه، من که از اینها بدم نمی آید؟ من اینها را دوست دارم.» آن وقت گفتم: «من همه اینها را دوست دارم، اینها پیامبر من هستند، امام من هستند. آن امام دوم من است، آن امام اول من است» پیرزن گفت: «تو که از اینها بدت می آید!» اینها را گفتم و از خواب بیدار شدم. ناراحت شدم که چرا زود از خواب بیدار شدم . صبح برای مادر بزرگم تعریف کردم که من دیشب چنین خوابی دیدم. مادر بزرگم گفت: «مادر ! معلوم می شود که این سید حقیقی است و پیامبر و ائمه از تو رنجشی پیدا کرده اند. چاره ای نیست این تقدیر توست. (1)

انگشترشان را به من دادند

پس از اینکه امام از حصر قیطریه به قم بازگشتند دسته دسته ارادتمندان ایشان به محضرشان شرفیاب می شدند. منزل امام به محل دیدار اقشار مختلف مردم و علما تبدیل شده و امام در یکی از اتاقها نشسته بودند و به تفقد از دیدارکنندگان می پرداختند. من هم از اهواز حرکت کرده خود را به قم رساندم و خدمت ایشان مشرف شدم. پس از اینکه دستشان را بوسیدم، در گوشه ای نشستم. به هنگام بوسیدن دست امام چشمم به انگشتر زیبایی افتاد که در دست ایشان بود. با خود گفتم کاش امام این ا نگشتر را به من هدیه می کردند. هنوز چند لحظه از این فکر نگذشته بود که آقا پس از اظهار محبت به بنده اشاره کردند که بیایید من هم امتثال کرده جلو رفتم. آقا انگشترشان را از دست باز کردند و به من مرحمت فرمودند که الآن هم این انگشتر بعنوان یادگاری از امام نزد من است. (2)

تفال به قرآن

وقتی امام در نجف درس را شروع کردند درسشان شلوغ شده طلبه های زیادی به درس آمدند، ما کمی صبر کردیم، افرادی که صرفا برای تأیید امام آمده بودند دیگر نیامدند و درس را خلوت کردند. آن عده از بزرگانی که شایستگی فهم و درک مطالب را داشتند باقی ماندند. بنده به قرآن تفألی زدم که بروم محضر ایشان، البته این صرفا یک تفأل بود و الا من قاطع بودم که بروم، این آیه آمد: «و لا تأیسوا من روح الله» این از عجایب اتفاق بود که برای رفقا گفتم، آنان هم خیلی تعجب کردند. (3)

ایشان را مردی بزرگ یافتم

در نجف مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی که پدر زن اینجانب بود بعضی از مسایلی را که می خواست برای امام رخ بدهد. از قبل می دانست و به من هم می گفت. من به ایشان عرض کردم شما از کجا این مسایل را می دانید؟ ایشان قضیه ای را نقل کردند که: ما در خدمت مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی که استاد اخلاق بزرگانی مانند آقای بهجت، مرحوم آقای قوچانی، مرحوم آقای میلانی و… بودند حاضر بودیم. هر روز به محضر ایشان می رفتیم و استفاده می کردیم. یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف می شدند خبر دادند که آقای حاج آقا روح الله خمینی (امام در آن زمان به این لقب معروف بودند) به نجف آمده اند (4) و می خواهند با شما ملاقات کنند. ما که سمت شاگردی امام را داشتیم خوشحال شدیم که در این ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفی می شود. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را می پسندید برای ما خیلی مهم بود. روزی معین شد و امام تشریف آوردند ما هم در کتابخانه آقای قاضی نشسته بودیم وقتی امام به آقای قاضی وارد شدند به ایشان سلام کردند . روش مرحوم آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می شد جلوی او هر کس که بود بلند می شد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف می کرد که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست. طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند. بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه می کردند. مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند. بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم. تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب. مثلا کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا . همانطور بی اراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن. گفتم آقا چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمودند هر کجایش که باشد من هم همین طوری کتاب را باز کردم دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم. چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را هم ندیده بودم کتاب را که باز کردم دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم آقا نوشته شده حکایت. فرمود، باشد بخوان. مضمون آن حکایت آن بود که یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت می کرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد. این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند. پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می برد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد. این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت. مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد. عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست فرمود: کفایت می کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. گذاشتم. همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود. نکته مهمی که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود این است که آن دو نفری که امام را همراهی می کردند وقتی از جلسه بیرون آمدند چون این برخورد آقای قاضی با امام برای آنها خیلی سنگین بود به امام عرض کردند: آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام بی آنکه کوچکترین اظهار گله ای حتی با اشاره دست یا چشم بکنند، سه بار فرمودند: من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم . بیشتر از آن مقداری که من فکر می کردم. این عبارت امام نشان می داد که کمترین اثری از هوای نفس در امام نبود. چون هر کس در مقام و موقعیت علمی ایشان در حوزه قم بود و با او این برخورد و کم توجهی می شد اقلا یک سر و دستی تکان می داد که با این حرکت می خواهد بگوید برای من این مهم نیست ولی آن حرکات آقای قاضی (که قطعا حساب شده و شاید برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام بود) کوچکترین اثری در ایشان ایجاد نکرد که نفس امام را به حرکت وادارد و این خیلی قدرت می خواهد که ایشان نه تنها با آقای قاضی مقابله به مثل نکردند بلکه به او تعظیم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سکنات ایشان) به حقیقت دریافتیم که این مطلب را که در مورد آقای قاضی می فرمایند از روی صدق و صداقت است. بر عکس ما که تمام وجودمان بسته به تعارفات بی پایه و ساختگی است، امام تمام این حالات نفسانی را پی کرده و در خود کشته بودند. این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. هر کس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقای قاضی می پرسیدند ایشان بسیار از او تجلیل می نمود و می فرمود کسانی که در نجف هستند باید از وجود ایشان خیلی استفاده بکنند.

بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثه ای که پیش می آمد می فرمود این قضیه هم در آن حکایت بود بعد مکرر می گفتند که آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز می گردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست. لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد. (5)

الامان یا صاحب الزمان

در سنه 52 یا 54 روزی در زندان چشمهایم را بسته بودند و دوره بازجویی طولانی داشتم. در آن روزهای خاص شبی حالم خیلی سخت بود، مجلسی را دیدم که امام در آنجا درس می دادند و صحبت می کردند و روحانیون هم زیاد بودند. سیدی وارد شد امام جلوی او راست قامت روی منبر ایستاد و سه بار فرمود: «الامان، الامان، الامان، یا صاحب الزمان» . من متوجه شدم آن فرد وجود مقدس حضرت امام زمان (عج) بوده. از فردای آن شب روش بازجویی عوض شد یکی از صلحا گفت که امام برایت امان گرفته است، یعنی وساطت کرده بود نزد حضرت و نقش داشته در آن تغییر و تحول. (6)

صلاح تو نیست که بگیرم

یکی از تجار ایرانی در زمانی که دولت طاغوت هر کسی را که به نجف و دیدار امام می رفت تعقیب می کرد پول هنگفتی با خود به نجف آورده بود که به عنوان سهم امام به ایشان بدهد . دولتی ها هم از این امر خبر داشتند. آن تاجر خدمت امام رسید و گفت که این پولا بابت سهم امام (ع) است و از ایران آورده ام که به شما تقدیم کنم تا مصرف حوزه علمیه نمایید . امام قبول نکردند. آن تاجر گفته بود که آقا من از راه دور این پول را آورده ام و مخصوص شماست. امام فرمودند: «صلاح تو نیست که من این پول را از تو بگیرم، ببر خدمت یکی دیگر از مراجع بده و از ایشان رسید بگیر.» اصرار آن فرد هیچ اثری در امام نکرد و لذا پول را به منزل مرجع دیگری برد و رسید هم گرفت. رژیم شاه پس از بازگشت او را در مرز به این عنوان که برای امام در نجف پول زیادی برده دستگیر کرد. آن تاجر گفته بود که من یک شاهی هم پول به ایشان نداده ام و به شخص دیگری دادم و بعد رسید پول را از جیبش درآورده و به آنها ارایه داده بود. اگر امام پول را از ایشان گرفته و رسید داده بود شاید تا آخر عمر در گوشه زندان می ماند و شکنجه می شد. (7)

مسافرتت طولانی می شود

امام در سال 57 که منزلشان از طرف بعثی ها محاصره و رابطه مردم با ایشان قطع شد می خواستند از نجف هجرت کنند. یاسر عرفات در آن زمان نامه ای به امام نوشته بود که امام در جواب نامه او، نامه ای نوشته بودند. این نامه را باید شخصی برای عرفات به لبنان می برد. در رابطه با هجرت امام بنا شد. من بروم لبنان و صحبت کنم که شرایط سوریه برای اقامت امام چگونه است. نامه را که آماده شده بود به من دادند برای خداحافظی خدمت امام رسیدم. ظاهرا در آن جلسه کسی نبود و خودم تنها بودم. عرض کردم امروز من عازم سفر هستم، مسافرتی به سوریه و لبنان. قاعدتا هر وقت ما می خواستیم به سفر برویم خدمت امام می رسیدیم و دستشان را می بوسیدیم و امام دعایی می کردند. اما این بار امام تبسمی کرده و فرمودند: «مثل اینکه سفر شما این بار طولانی بشود.» عرض کردم «نه، علی القاعده نامه حضرتعالی است که باید برسانیم. شاید دو یا سه روز دیگر برگردم.» ایشان سکوت کردند. این مسأله برای من خیلی تازگی داشت که امام فرمودند سفر شما طولانی می شود. خلاصه ما حرکت کردیم به طرف بغداد با برادرمان آقای فردوسی پور. بنا بود آقای دعایی هم بیاید و یک سری مدارک را به ما بدهد که به سوریه ببریم. وقتی وارد فرودگاه شدیم آن ساکی را که همراه داشتم دادم به مسؤولینش که ببرند در هواپیما و منتظر ساعت پرواز بودیم؛ اما از همان اول دیدیم که وضع فرودگاه غیر عادی است. آن روز تمام مسؤولین فرودگاه لباس شخصی داشتند و مشخص بود که از سازمان امنیت عراق هستند. یکی از مأمورین امنیتی عراق آمد و گفت: «کدام یک از شما مسافر هستید؟» گفتم: «من مسافرم» گفت: «با من بیا» ما بلند شدیم آمدیم. بلیط هواپیما را گرفتند و فرستادند از هواپیما ساک ما را برگرداندند و ساک را خالی کردند و اوراق را درآوردند. بعد ما را بردند طبقه دوم فرودگاه که مرکز سازمان امنیت عراق بود. در آنجا نشستیم و یکی دو ساعت با ما صحبت کردند. سپس گذرنامه ما را با یک کاغذی آوردند و گفتند زیر این کاغذ را امضا کن. گفتم: «این چیست؟» گفت: «بخوان» . خواندم دیدم نوشته است که شما الی الابد ممنوع الدخول به عراق هستید! در آن کاغذ از من التزام می گرفتند که دیگر وارد عراق نشوم و اگر وارد عراق شدم خودم مسؤول هستم. من اولش یک مقدار پافشاری کردم که امضا نکنم، ولی امضا را از من گرفتند. آنجا بود که یک مرتبه متوجه آن فرمایش امام شدم که به من فرمودند مثل اینکه مسافرت شما این بار خیلی طولانی بشود. (8)

دستشان را فورا زیر عبا بردند

یکی از خاطرات نجف اشرف شبهایی بود که زوار ایرانی در حرم خدمت امام مشرف می شدند. در حرم مردم برای دست بوسی و حتی پابوسی امام زیاد ازدحام می کردند ولی آقا نمی گذاشتند کسی پای ایشان را ببوسند و خیلی از این کار ناراحت می شدند، ولی دست بوسی را اجازه می دادند . چون غالبا زوار ایرانی می آمدند و دست ایشان را می بوسیدند ما هم در اطراف ایشان مواظب بودیم حادثه ای پیش نیاید. یک شب همان طور که امام در حرم زیارت پیش روی حضرت امیر (ع) را می خواندند و خواستند به بالای سر حضرت تشریف ببرند و زیارت بخوانند من جلو ایشان داشتم می آمدم. تعدادی از رفقا هم پشت سر امام بودند. دیدم بعضیها اصرار دارند از پشت سر دست امام را بگیرند و ببوسند. در همین حال بود که متوجه شدم امام برخلاف همیشه دستهایشان را زیر عبا پنهان کردند و بر سرعت خودشان افزودند و به بالا سر حضرت تشریف بردند. بعد ما متوجه شدیم و گزارش دادند که بعضی از ساواکیها برنامه داشتند که از پشت سر دست امام را به عنوان بوسیدن بگیرند و به ایشان آسیب و صدمه بزنند امام با آن دید قوی که داشتند و با آن عنایت پروردگار متوجه شدند و دست شان را دیگر به کسی ندادند. حتی آنها هم که از جلو می آمدند دیگر نتوانستند دست امام را ببوسند. (9)

به حرم مشرف نشدند

امام جز در مواقعی مشخص، هر شب دو ساعت و نیم پس از غروب آفتاب برای ملاقات عمومی به بیرونی منزلشان تشریف می آوردند و بعد از نیم ساعت برخاسته و به حرم مشرف می شدند. ولی در یک مورد امام وقتی که موعد خاص فرا رسید از جا برخاستند و بر خلاف همیشه به اندرون تشریف بردند. افراد حاضر شگفت زده شدند، چون که امام در حال سلامت و نشاط بودند و معمولا بیماری تنها مانع تشریف ایشان به حرم بود. حتی نزدیکان امام نیز هیچ دلیلی بر این قضیه نیافتند. روز بعد گفته شد در همان ساعتی که امام طبق معمول می بایست به حرم مشرف شوند، سفیر ایران در بغداد به نجف آمده و در حرم به عنوان اهدای فرش از سوی شاه مراسمی را برگزار کرده بود. با توجه به اطلاع دقیق آنها از زمان تشرف امام به حرم و انتخاب همین وقت برای مراسم مذکور و فیلمبرداری از آن معلوم شد توطئه ای را در سر داشتند و بدین سان معمای عدم تشرف امام به حرم برایمان حل شد. (10)

بگویید عمامه اش را بردارد

هنگامی که امام در پاریس بودند یک مرتبه عده ای از دشمنان امام به یکی از روحانی نماها می گویند که شما معمم هستید و می توانید در عمامه خود سلاح قرار دهید و امام خمینی را ترور کنید. وقتی این شیخ می آید و به امام اطلاع می دهند که یک روحانی آمده و می خواهد شما را ببیند. امام در پاسخ می گوید: «به او بگویید عمامه را از سرش بردارد و بعد داخل شود. و بدین ترتیب یکی از دسیسه های منافقین نقش بر آب شد. (11)

مگر حضرت صاحب به من خلاف می فرماید؟

یک روز منزل آقای فاضل لنکرانی از استادان حوزه علمیه قم بودم یکی از فضلای مشهد هم آنجا بودند. ایشان به نقل از یکی از دوستانشان تعریف می کردند در نجف اشرف خدمت امام بودیم. صحبت از ایران به میان آمد، من گفتم: این چه فرمایشهایی است که در مورد بیرون کردن شاه از ایران می فرمایید؟ یک مستأجر را نمی شود بیرون کرد، آن وقت شما می خواهید شاه مملکت را بیرون کنید؟ امام سکوت کردند. من فکر کردم شاید عرض مرا نشنیده اند لذا سخنم را تکرار کردم. امام برآشفتند و فرمودند: فلانی! چه می گویی؟ مگر حضرت بقیة الله امام زمان، صلوات الله علیه، به من (نستجیر بالله) خلاف می فرماید؟ شاه باید برود. (12)

شاید از طرف امام زمان باشد

روز 22 بهمن که امام فرمان دادند مردم در خیابانها بریزند چون ما مملکت نظامی نداریم این جریان را به مرحوم آیت الله طالقانی اطلاع دادند. در آنجا من در خدمت ایشان بودم . آیت الله طالقانی از منزلشان به امام در مدرسه علوی تلفن زد و مدت یک ساعت یا نیم ساعت با امام صحبت کردند. برادران بیرون از اتاق بودند. فقط می دیدند آیت الله طالقانی مرتب به امام عرض می کنند آقا شما ایران نبودید، این نظام پلید است، به صغیر و کبیر ما رحم نمی کند، شما حکمتان را پس بگیرید. و مرتب شروع کردند از پلیدی و ددمنشی نظام گفتن تا شاید بتوانند موضع امام را تغییر بدهند، تا ایشان این فرمانی را که راجع به ریختن مردم به خیابانها داده اند پس بگیرند. برادران یک مرتبه متوجه شدند آقای طالقانی گوشی را زمین گذاشته و به حالت متأثر رفت و در گوشه اتاق نشست. برادران که این گونه دیدند بعد از لحظاتی خدمت ایشان رفتند. ابتدا این تصور پیش آمد که امام به ایشان پرخاش کرده اند که شما چرا دخالت می کنید و از این چیزها. لذا وقتی به مرحوم آیت الله طالقانی اصرار کردند که جریان چه بود؟ ایشان گفتند: هر چه به امام عرض کردم حرف مرا رد کردند و وقتی دیدند من قانع نمی شوم فرمودند: «آقای طالقانی، شاید این حکم از طرف امام زمان باشد» این را که از امام شنیدم دست من لرزید و با امام خداحافظی کردم چون دیگر قادر نبودم که حتی پاسخ امام را بدهم. (13)

 

 


خاطره یک اسیر عراقی

خاطره یک اسیر عراقی در مورد امام خمینی(ره)

 

در روز کارگر سال 1982 مراسمی برای بزرگداشت این روز در استادیوم ورزشی بغداد برپا بود. ازدحام جمعیت آنقدر زیاد بود که جایی برای نشستن نبود. یکی از مراسم‌هایی که باید اجرا می‌شد و همه منتظر آن بودند، سوزندان عکس مقوایی انورسادات و امام خمینی(ره) بود. این دو عکس مقوایی را وسط زمین چمن آوردند. ابتدا عکس سادات را جلوتر آوردند و یک بطری بنزین روی آن ریختند. و به آتش کشیدند. استادیوم از غریو شادی و هیاهو یکپارچه شور وهیجان شد.

بعد از این که عکس سادات در میان هیاهوی تماشاگران سوخت، عکس مقوایی امام(ره) را آوردند و یک بطری بنزین روی آن ریختند. مأمور آتش زدن عکس . کبریت را روشن کرد و زیرعکس بود ولی عکس آتش نگرفت. دوباره کبریت دیگری روشن کرد. باز هم آتش نگرفت. بار سوم کبریت را روشن کرد. ولی فایده‌ای نداشت. چند نفر از بعثی‌ها با عجله دویدند و هر کدام فندک خودشان را روشن کردند، باز بی‌فایده بود. عکس آتش نمی‌گرفت. استادیوم در سکوت عجیبی فرو رفته بود و هیچ‌کس از جایش تکان نمی‌خورد.

بعثی‌ها در وسط میدان عجولانه سعی می‌کردند هر طور شده عکس را به آتش بکشند ولی آتش نگرفت که نگرفت و بالاخره. مغموم و مفتضح. عکس سالم را از میدان خارج کردند. جالب این که این برنامه به طور مستقیم از تلویزیون بغداد پخش شد و این معجزه امام خمینی(ره) را همه مردم دیدند.


یا علی

 

رفتن رسیدن است

   

40 توشه برای راه

 

1. گام اول

اولین و مهم‌ترین قدم خودسازى این است که انسان به خود و به اخلاق و رفتار خود با نظر انتقادى نگاه کند؛ عیوب خود را با روشنى و دقت ببیند و سعى در برطرف کردن آن‌ها داشته باشد. این از عهده‌ى خود ما برمى‌آید و این تکلیفى بر دوش ماست .

خطبه‌هاى نماز عید سعید فطر 25/9/80

 

2. بین خود و خدا

یکى از ویژگی‌ها که بسیار مهم است تا براى خودسازى به آن توجه کنیم و شاید جنبه‌ى تقدمى هم داشته باشد، «اخلاص» است. اخلاص عبارت است از کار را خالص انجام دادن و این‌ که کارى را مغشوش انجام ندهیم [...] خالص بودن عبادت و خالص بودن عمل، این است که براى خدا باشد. در بین مردم، متأسفانه خیلى رایج است که کارهاى خوب خودشان را بر زبان بیاورند و بگویند. کأنّه توجه ندارند که نباید کار نیک را به زبان آورد و گفت که ما مى‌خواهیم این کار را بکنیم یا ما این کارها را مى‌کنیم. البته برخى جاها استثناست. در جاهایى، بعضى از کارها باید در علن انجام گیرد. در روایات در باب صدقه آمده است که «صدقه‌ى سِرّ» این ثواب را دارد و «صدقه‌ى علانیة» این ثواب را. یا مثلاً عبادات گروهى، جلوى چشم مردم انجام مى‌گیرد و باید انجام گیرد و این از شعائر الهى است، اما بسیارى از عبادات یا اغلب عبادات، آن روابطى که بین خود انسان و خداست -ذکر، توجه، دعا، نافله، شب‌زنده‌دارى، سحرخیزى، احسان و کارهاى نیک- باید بین خود انسان و خدا بماند.

روز اول ماه مبارک رمضان 4/12/71

3. طبیب خود باشیم

طبیب خودتان باشید. بهترین کسى که مى‌تواند بیمارى ما را تشخیص دهد، خودمان هستیم. بیاورید روى کاغذ. بنویسید «حسد». بنویسید «بخل». بنویسید «بدخواهى براى دیگران؛ وقتى کسى به خیرى مى‌رسد، ما ناراحت مى‌شویم.» بنویسید «تنبلى در کار». بنویسد «روح بدبینى به نیکان و صالحان». بنویسید «بى‌اعتنایى به وظایف». بنویسید «علاقه به خود؛ شدیداً به خودمان علاقه داریم.» ماه رمضان فرصتى است که یکى‌یکى این بیماری‌ها را تا آن‌جایى که بشود، برطرف کنیم.

روز اول ماه مبارک رمضان 4/12/71

 

4. پولادین خواهید شد اگر ...

در درجه‌ى اول، جوان دانشجو و دانش‌آموز باید خودسازى کند. خودتان را با تربیت دینى بسازید. امور تربیتى خوب است. معلم تربیتى خوب است. گوینده‌ى تربیتى خوب است، اما آن کسى که از درون خود، موعظه کننده و تربیت کننده‌اى نداشته باشد، -واعظٌ مِنْ نَفْسِهِ- این تربیت‌ها به کارش نمى‌آید. خودتان را بسازید، با نفس مبارزه کنید، اجراى حکم الهى را در محدوده‌ى شخص خودتان بزرگ بشمارید و به نماز، به توجه به خدا، به دعا و به توکل اهمیت بدهید. این شما را پولادین خواهد کرد.

دیدار با گروهى از دانشجویان و دانش‌آموزان 15/8/70

 

5. خاک‌ریزهاتان را محکم کنید

مراقب باشید. مواظب باشید و خاک‌ریزهایتان را محکم کنید تا دشمن نتواند در سنگرهاى شما نفوذ کند. با این روحیه‌ى ایمانى و استوار است که مى‌توانید شاخ استعمار را بشکنید و اسلحه را از دستش بگیرید تا ملتتان بتواند نفسى بکشد، تا بتوانید کشور را بسازید، تا بتوانید سطح زندگى را بالا ببرید، تا بتوانید مشکلات و گره‌هایى را که میراث سال‌های دوران استعمار و سلطه‌ی اجانب است، از بین ببرید.

در اجتماع مردم مشهد و زائران امام ‌رضا(ع) در روز عید فطر 15/01/1371

6. شکستن آن بت

ما باید سعى کنیم که روح بندگی را در خودمان زنده نماییم. بندگی، یعنى تسلیم در مقابل خدا، یعنى شکستن آن بتى که در درون ماست. آن بت درونى ما -یعنى من- در خیلى جاها خودش را نشان مى‌دهد. وقتى که منفعتت به خطر بیفتد، کسى حرفت را قبول نکند، چیزى مطابق میل تو -ولو خلاف شرع- ظاهر بشود، یا سر دو راهى قرار بگیرى، -یک طرف منافع شخصى، یک طرف وظیفه و تکلیف- در چنین تنگناها و بزن‌گاه‌هایى، آن منِِ درونى انسان سر بلند مى‌کند و خودش را نشان مى‌دهد.

اگر ما بتوانیم این من درونى، این هواى نفس، این فرعون باطنى، این شیطانى را که در درون ماست، مهار کنیم، یا اقلاً قدرى مهار کنیم، همه‌ى امور اصلاح خواهد شد. قبل از هرچیز، خود ما آدم خواهیم شد و به فلاح خواهیم رسید. ماه رمضان، مقدمه‌ى این است. روزه، نماز باتوجه، انفاقات، حتّى جهاد فى‌سبیل‌اللَّه، براى رسیدن به چنین دنیایى است که مردم بنده‌ى خدا باشند.

دیدار با اقشار مختلف مردم در آخرین روز ماه رمضان 26/2/69

7. حتی بند کفشچیزى را که خدا مى‌دهد، قبلاً باید از خدا بخواهیم. چرا بخواهیم؟ یکى از عللِ این‌ که گفته‌اند حاجات کوچک را هم از خدا بخواهید، این است که به حوائج و عجز و حقارت و تهی‌دستى خودمان توجّه پیدا کنیم تا ببینیم که چقدر تهی‌دستیم. اگر خداى متعال کمک نکند، امکان ندهد، نیرو ندهد، فکر ندهد، ابتکار ندهد و وسایل را جور نیاورد، همان بندِ کفش هم به دست ما نخواهد رسید. اگر شما به قصد خریدنِ بند کفش از خانه بیرون آمدید، در راه جیبتان را زدند یا پولتان گم شد و یا مغازه‌ى مورد نظر بسته بود و یا در بین راه، حادثه‌ى مهمّى پیش آمد که مجبور شدید برگردید، بند کفش گیرتان نیامده است. بنابراین، هر چیز را از خدا بخواهید؛ حتّى بند کفش را، حتّى کوچک‌ترین اشیاء را و حتّى قوت روزانه‌ى خود را. بگذارید این منِ دروغینِ عظمت‌یافته در سینه‌ى ما -که مى‌گوییم «من» و خیال مى‌کنیم مجمع نیروها ما هستیم- بشکند. این «من» انسان‌ها را بی‌چاره مى‌کند.

خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران 28/11/1373

8. موانع درونی

راه براى ما روشن است، موانع راه هم براى ملت ایران روشن است. باید این موانع را بردارید؛ هم موانع درونى و هم موانع بیرونى را. موانع درونى را باید با تضرع به درگاه پروردگار، با دعا، با توجه، با تربیت و تهذیب نفس، با تقویت اخلاق، با عبادت و با توسل، از پیش پا بردارید. اگر دل ما سالم نباشد، نمى‌توانیم دنیاى سالمى درست کنیم. اگر در درون خودمان معیوب باشیم، نمى‌توانیم عیب جامعه و جهان را برطرف کنیم. ملت ایران بار سنگینى بردوش دارد و باید آن را به منزل برساند. باید دنیایى بسازد که هم براى خودش شیرین باشد و هم براى جوامع دیگر. شما مى‌توانید چنین کارى بکنید؛ اما شرطش این است که هر یک از ما، درصدد تهذیب نفس خودمان باشیم. نماز با توجه، انس با قرآن، دعا و توسل، تضرّع، روزه‌ى ماه رمضان و عبادات نیمه‌شب، مخصوصاً براى جوانان که تأثیرپذیری‌شان زیاد است، مى‌تواند مهذِّب نفس باشد.

روز عید فطر در اجتماع مردم مشهد و زائران امام ‌رضا(ع) 15/01/1371

9. یک‌ساعت برای خودتان

دعا کنید. نافله بخوانید. توجه پیدا کنید. متذکر باشید. در شبانه‌روز یک ساعت را براى خودتان و خداى خودتان قرار بدهید. از کارها و اشتغالات گوناگون خودتان را بیرون بکشید. با خدا و با اولیاى خدا و با ولى‌عصر عجل‌الله‌ تعالى‌ فرجه و ارواحنافداه، مأنوس بشوید. با قرآن مأنوس باشید و در آن تدبر بکنید.دیدار با مسؤولان و کارگزاران نظام 23/5/70

 

10. مسجد پایگاه

با امام جماعت مسجد، با عبادت‌کنندگان مسجد و با مؤمنینى که در مسجدند، برادرانه صمیمى باشید و آن را حفظ و بیشتر کنید. اول وقت، نماز را به جماعت، پشت سر پیش‌نماز هر مسجدى که در آن هستید، بخوانید. در مراسم دینى مسجد و تبلیغات آن شرکت کنید. در مراسم دعا و قرآن و مراسم مذهبى شرکت کنید. [...] براى مسجد، جاذبه درست کنید.

دیدار فرماندهان بسیج سراسر کشور 27/8/71

 

11. مثل آینه

من بارها گفته‌ام، باز هم مى‌گویم؛ ما تلاوت برجسته‌ى قرآن را در این کشور دنبال مى‌کنیم، براى این‌ که اُنس با قرآن و تلاوت قرآن در بین مردم عمومیت پیدا کند. عزیزان من! باید با قرآن اُنس پیدا کنید. زبان ما، زبان قرآن نیست. مى‌توانیم به ترجمه‌ى قرآن مراجعه کنیم، اما عمق‌یابى مضامین قرآنى فقط با مراجعه‌ى به ترجمه نمى‌شود؛ کما این‌ که با خواندن متن قرآن هم براى کسانى که مى‌فهمند، همیشه به دست نمى‌آید. با تدبّر به دست مى‌آید. با عمق‌یابى به دست مى‌آید. با قرآن باید مثل آینه مواجه شد؛ پاکیزه، براق و بى‌زنگار، تا قرآن در دل ما منعکس شود. قرآن باید در جان ما انعکاس پیدا کند.

دیدار قاریان قرآن کریم 14/07/1384

 

12. هر روز و هر روز

قرآن خواندن هر روز را فراموش نکنید. هر روز حتماً قرآن بخوانید. هر مقدارى مى‌توانید. آن‌هایى که ترجمه‌ى قرآن را مى‌فهمند، با تدبّر به ترجمه نگاه کنند. آن‌هایى که ترجمه‌ى قرآن را نمى‌فهمند، یک قرآن مترجم خوب -که الحمدلله زیاد هم داریم- کنار دستشان بگذارند و به ترجمه‌ى آن نگاه کنند. ممکن است ده دقیقه صرف وقت کنید و یک صفحه یا دو صفحه بخوانید، اما هر روز بخوانید. این را یک سیره‌ى قطعى براى خودتان قرار دهید. علامت بگذارید، فردا از دنباله‌اش بخوانید.

دیدار اعضاى هیأت دولت 8/6/84

 

13. بگذارید در ذهنتان حک شود

تلاوت قرآن یک فضیلت بزرگ و یک ثواب است، اما این تلاوت وسیله‌اى براى رسیدن به معرفت است. این قرآن یک اقیانوس عظیم است. هر چه بیشتر جلو بروید، تشنه‌تر مى‌شوید و علاقه‌مندتر مى‌شوید و دل شما روشن‌تر مى‌شود. در قرآن باید تدبّر کرد. من باز هم از شما جوانان خواهش مى‌کنم که با معانى قرآن انس پیدا کنید و ترجمه‌ى قرآن را بفهمید. من بارها این را از جوانان خواسته‌ام و بسیارى هم اقدام کرده‌اند. قرآن را که هر روز تلاوت مى‌کنید، هرچه تلاوت کردید، ترجمه‌ى آن را هم نگاه کنید. بگذارید این مفاهیم در ذهن جوان شما حک شود. در آن صورت فرصت تدبّر پیدا خواهید کرد.مراسم اختتامیه‌ى مسابقات حفظ و قرائت قرآن کریم 09/08/1379

 


پیدا کردن شماره تلفن با استفاده از ماشین حساب

گروه اینترنتی قلب من

ابتدا یک ماشین حساب آماده کنید تا همراه هم پیش رویم . ماشین حساب موبایل هم میشه .

اول شماره ? رقمی تلفن خود را در نظر بگیرید. 

حالا ? رقم اول تلفن خود را وارد ماشین حساب کنید. یعنی اگر تلفن شما 11234567 هست ??? را وارد ماشین حساب کنید.

حالا این ? رقم را در ?? ضرب کرده و حاصل را با ? جمع کنید.

عددبدست آمده را در ??? ضرب کنید.

حالا ? رقم پایانی تلفن خود را با عدد حاصل جمع کنید.
یک بار دیگر ? رقم پایانی تلفن همراه خود را با آن جمع کنید.

عدد ??? را از حاصل بدست آمده کم کنید.

حالا این عدد را تقسیم بر ? کنید.

حاصل آشناست نه ؟